آرینآرین، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی ما آرین

بیاد خاطرات گذشته....

این اولین باره........ دلم داره........ میگه آره ......... دوستت داره !!!!  یادش بخیر!!!!!!!!!! چقدر روزها زود میگذرن و چقدر دیر متوجه گذشت زمان میشیم. 4سال پیش  همچین روزی روزهای آخر فارغ التحصیلیم از دانشگاه بود و دیگه از درس و واحدهای تابستونی نفس راحت میکشیدم.با همسرم همکلاس بودیم و یاد و خاطره اون روزها  واقعا فراموش نشدنیه. شیطنتهای همکلاسیها و سربه سر استادا گذاشتن و تقلبها یه صفایی داشت و از طرفی اونیکه دوستش داری و یه روز همه زندگیت میخواست بشه را هر روز ببینی یه صفای دیگه.اون موقعها نمیفهموندم که بهش علاقه دارم غرورم اجازه نمیداد(برعکس همیشه اذیتش میکردم و اهمیت نمیدادم به...
30 مرداد 1390

دندون های کرسی

 این دندون درآوردن آرین هم برای خودش قصه ای داره. نه به اینکه 5 ماهگی به راحتی دندونای جلوییش در اومدن و متوجه سختی آنچنانی نشدیم و نه به این دندونای کرسیش که به اندازه تموم این ماههایی که گذشته اذیتمون کرد.(البته بیشتر طفلکی پسرم ) الان حدود 2 هفته است که آرینم هر سازی میزنه و هر نازی میکنه و حالا بقیش بماند که با این پسر قشنگ چه سرو کله ای که نمیزنیم.... امشب دیگه از اون شبهای استثنایی بود که با پدر و مادرم و همسرم و آرین برای صرف شام به عظیمیه رفتیم .البته اونجا کمی آروم و قرار داشت ولی بعدش تا آخرین لحظاتی که بیرون بودیم فقط گریه کرد .البته یه پارک رفتیم اول جاده اونجا مشغول دالی بازی با همه شد و دردش یادش رفت ولی برگشتنی ...
24 مرداد 1390

افطاری در باغ طوبی با آرین شيطونه

امروز(جمعه) مثه هر هفته براي گردش بيرون از شهر رفته بوديم و براي تنوع به منطقه کوهسار کرج رفتيم. منطقه اي با آب و هوايي استثنايي و طبيعت بکر و جاده اي که زيباييش را فقط توي عکس و پوستر ميشه به تصویر کشید. کنار جاده پارک کرديم و از آرين و خودمون عکس گرفتيم عکسهايي با بک گراندي از دره اي که فقط سرسبزي ديده ميشد.  و در راه برگشت مثه هميشه از جلوي باغهاي منطقه کردان براي مامانم و خودمون  فلفل و ..... خريداري کرديم.  و ديگه نزديکاي افطار بود که گردشي اومديم و باغ طوبي رفتيم.چي بگم از باغ طوبي که اينبار واقعا هيچي نفهميدم و فقط دنبال آرين بودم و با بچه ها دنبال بازي ميکرد و و راه ميفتاد ميرفت تا در ورودي باغ و ميخواست بيرو...
24 مرداد 1390

آرین و اولین زیارت مشهد مقدس

 هرسال تعطيلات خرداد به شمال سفر ميکرديم ولي امسال براي زيارت و اداي نذرم به همراه آرين و باباييش و پدرم و مادرم و خواهرم به مشهد مقدس رفتيم.براي 13 خرداد بليط داشتيم و همگي رفتيم فرودگاه مهرآباد .ساعت 0٨:٤٥ شب هواپيما حرکت کرد و آرين هم همه چراغهارو با نگاهش دنبال ميکرد و با اشاره به چراغها میگفت:اااا.......اااااا...... البته از بالا مثه يه نقطه ديده ميشد ولي آرينه ديگه.................. خلاصه کلي داخل هواپیما شيطنت کرد و مهمانداره یه اسباب بازی هم بهش داد. البته به همه بچه ها میداد.  تا اينکه رسيديم  و رفتيم به هتلي که از قبل رزرو کرده بوديم. شب را همگي در اتاقهامون استراحت کرديم و صبح همگي رفتيم زيارت.هوا خيلي خوب بود .آرين...
23 مرداد 1390

جاده چالوس و سوختگی پای آرین

روز جمعه من و آرين و باباجونش و عمو وحيد و پسردايي بابايي و برو بچشون همگي رفتيم جاده چالوس. که البته با اينکه ساعت 9 صبح بود ولي از سمت کرج به جاده خيلي ترافيک بود و آرين هم از اين فرصت استفاده کرد و تا چند ساعت خوابيد . که بالاخره عمو وحيد و پسردايي که دنبال جاي خوب بودن رفتيم يه باغ خانوادگي و کنار رودخونه بساط کرديم. عمو وحيد و ...جوجه به سيخ ميزدن و پسردايي منقل و آتيش رو آماده ميکرد و بابايي هم گوجه سيخ ميزد و آرين هم درحال شيطوني کردن و انگورهارو اين طرف و اون طرف ميريخت من هم عکس و فيلم ميگرفتم. خلاصه ناهار با تلاش همگي آماده شد و صرف شد و همگي بابت پخت برنج و ديگر تدارکات از من تشکر ميکردن .  از چهره هم...
23 مرداد 1390

افطاري در باغ گردو

 جمعه بعداز ظهر بود براي گردش برون شهري به برغان و ورده رفتيم.از اونجا براي زيارت به امامزاده اي که داخل روستاي ورده بود رفتيم و با آرين و بابايي کلي عکس هاي قشنگ گرفتيم.و در راه برگشت بوديم که يه پژو 206 چپ کرده بود ولي راننده وسرنشين خدارو شکر زنده بودن. جمعيت تمام جاده رو گرفته بود و عبور اتومبيلهارو دشوار کرده بود. کمي جلوتر بساط صيفي جات فروشها بود و با آرين و باباش رفتيم پايين لوبيا سبز خريديم هم براي خودمون و هم براي مامانم اينا.  سپس رفتيم سمت خوشنام با ماشين يه گشت کوچيک زديم تا افطار بشه و براي افطار رفتيم باغ گردو... آرين چي کار نکرد.... اول که با توپش بازي کردو بعد ظرف خلال دندون را پرت کرد زمين و با خلالهايي که رو...
23 مرداد 1390

امروز پسر قشنگم تب کرده و خيلي ناراحتم...

امروز بعداز ظهر با آرين و باباييش رفتيم خونه بابام و همسرم مارا گذاشت و رفت سر کار. با آرين مشغول بازي بودم که اومد بغلم و دستش را انداخت دور گردنم و داغي دستاش منو از جا پروند. و مامانم با داروي گياهي پاهاش رو شستشو داد و کمي تبش قطع شد ولي بعد نيم ساعت تبش اوت کرد و ديگه آروم و قرار نداشت.  تا اينکه برديمش دکتر و به گفته دکتر گلوش چرک کرده بود و تب شديدي داشت که به موقع رسونده بوديمش . خلاصه اينکه بعر از گرفتن داروهاش اومديم خونه و داروهاش رو خورد و خوابيد و کمي خيالم راحت شد. شب....بهتره بگم نزديکاي صبح بود که صداي ناله و هذيون گفتن هاي آرين خونه را پر کرده بود . طفلي بچم نمي تونست بخوابه تبش بالا رفته بود. پاشوره کردم و...
19 مرداد 1390

لحظه تحویل سال نو

امسال لحظه تحویل سال نو حس قشنگی داشتم درست مثه هر سال .ولی امسال این حس را خیلی بیشتر و بهتر احساس میکردم شاید بخاطر این بود که به لطف خدا جونم  دیگه ۳ نفر شده بودیم وموقع خوندن دعا کمی بغض کردم چون پسرم خواب بود و کنارمن و باباش نبود ونتونست با ما عکس بگیره و باباش هم عیدیشو از لای قران درآورد و روی میز گذاشت تا فرداش به پسرمون بده.ولی خیلی دوست داشتم عکس العملشو موقع تحویل سال و کنار هفت سین ببینم.                        ...
12 مرداد 1390

پسر گلم تولد یک سالگی مبارک....

جشن تو جشن تولد تموم خوبیهاست                                                               جشن تو شروع زیبای تموم شادیهاست   ((راستی!!!! امروز وقت واکسن  یک سالگیت هم هست مامانی من... ))   یک سال است فرشته آسمانی کوچکی در کنار ماست. می خواهیم سرود آغاز د...
12 مرداد 1390